جدول جو
جدول جو

معنی خم بخم - جستجوی لغت در جدول جو

خم بخم
(خَ بِ خَ)
به هم حلقه شده. بهم پیچیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صم بکم
تصویر صم بکم
کر و لال، صمٌ بکمٌ در عربی، برای مثال زبان بریده به کنجی نشسته صمٌ بکم / به از کسی که زبانش نباشد اندر حکم (سعدی - ۵۳)،
کنایه از خاموش، ساکت، با حالت خاموشی و سکوت، خاموش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم بخت
تصویر دم بخت
ویژگی دربارۀ دختری که به سن بلوغ رسیده و آمادۀ شوهر کردن باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خُ خُ)
جانور کوچک دریایی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ خِ)
پستان گوسپند که بسیارشیر باشد، گیاهی خاردار که خارش باریک و به هر در آویزند بچسبد و در سواد قاهره بهمرسد و دانه اش بخورد شتر دهند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ چَ)
راه رفتن به ناز، حرکات دلبرانه، تواضع و فروتنی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صُمْ مُمْ بُ)
از اتباع است. جمع واژۀ اصم و ابکم. کران و گنگان. مأخوذ است از آیات 18، 171 سورۀ بقره: صم بکم عمی فهم لایرجعون (لایعقلون) :
زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم.
سعدی.
رجوع به صم شود
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
پیچاپیچ. (یادداشت بخط مؤلف) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی. (اسکندرنامۀ سعید نفیسی).
خام طبع آنکه می گوید به چنگ و کف مگیر
زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ چَ / چِ)
قی و آب خشک چشم. ریم چشم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ خَ)
پیچ درپیچ. پیچان.
- خم بچیزی داشتن. کنایه از درصدد خرابی بودن کسی. (آنندراج) :
آه من خم در خم افلاک دارد روز و شب.
سالک یزدی (از آنندراج).
- خم در خم کسی داشتن، کنایه است از درصدد خرابی بودن کسی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ خُ)
رستنی که آن را خاکشی وشفترک نیز گویند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کم بخت
تصویر کم بخت
بدبخت مدبر بی دولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمخم
تصویر خمخم
پر شیر، شفترک از گیاهان شب بوی شاهی خرچنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صم بکم
تصویر صم بکم
بمعنی کران و گنگان، کر و لال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم بخت
تصویر دم بخت
دختری که به سن بلوغ رسیده و موقع شوهر کردن او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صم بکم
تصویر صم بکم
کر و لال، مجازاً به معنی کاملاً خاموش و ساکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم بخت
تصویر دم بخت
((دَ مِ بَ))
دختری که زمان شوهر کردنش فرا رسیده
فرهنگ فارسی معین
فوت وفن، شگرد، قلق، لم، نازوعشوه، پیچ وخم، خمیدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انباز، حصه دار، شریک، شریک المال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکان بخور، حرکت کن
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشبخت
فرهنگ گویش مازندرانی